تاریکی مهر

اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست...دیدنش آسان است سخت آنست نبینی اورا

تاریکی مهر

اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست...دیدنش آسان است سخت آنست نبینی اورا

سکوت مرگ ....

 

من هنوز نفس میکشم ...


هنوز راه میرم ...


هنوز میتونم ببینم ...


بشنوم ...


دل مرده ام رو با خودم هر جا که میرم به دوش میکشم ...


مرگ تدریجی روحم رو که ذره ذره تاریک و تاریک تر میشه رو جلوی چشمام میبینم ...


دیگه جرقه ی سلولهای مغزم نمی تونن فاصله ی بین سطرهای خالیه کاغذ رو پر کن ...


دیگه اشکی توی چشمم نمونده که سر قبر آرزوهای مرده ام بریزم ...


دیگه برام کبریتی نمونده که باهاش برگهای خشگ غمم رو به آتیش بکشم


و با گرمای شعله اش دلمو گرم کنم ...


مدتهاست که منتظر پایان این کابوس و بیدار شدن از این خواب لعنتیم ...


کابوسی که سالهاست دارم میبینم ...


رویایی که بیدار شدن ازش به قیمت زندگی تموم میشه ...


من هنوز راه میرم ...


میبینم ...


میشنوم ...


نفس میکشم ...


ولی زنده نیستم ...


خیلی وقته مرده ام ...


خیلی وقته....


صبر کردن دردناک است.

فراموش کردن دردناک است.

ولی اینکه ندانیم باید صبر کنیم یا فراموش نماییم از هردوی آنها درد ناک تر است.

آری تنهایم ....

خیلی غمگینم....

    به امید شادی تو.  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد