قاصدک هان چه خبر آوردی؟
از کجا ، وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی،
اما، اما......
انتظار خبری نیست مرا...
نه ز یاری و نه ز دیاری ...
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسی.
برو آنجا که تو را منتظرند.
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند، دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک تجربه های همه تلخ با دلم می گوید:
که دروغی تو دروغ، که فریبی تو فریب.
با توام، آی!
کجا رفتی؟
آی....
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی، طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز....
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند.
جان دادنش با من...
به روزم
خوشحال می شم سری به کلبه تنهاییم بزنی
با من بخند ، خنده اگر هم مدام نیست
غم را بدون لطف تو حسنالختام نیست
در بستری که عشق به عرفان رسیده است
من را ببوس ، بوسه به قرآن حرام نیست
هر چند شور معجزه در ما رسوخ کرد
اما بدون حادثه دنیا به کام نیست
با احترام رد شدهام از کنارتان
جرات برای گفتن حتی سلام نیست
حتی اگر تمام جهان یک غزل شود
قادر به انتقال کمی از پیام نیست
وقتی غزل به جرات گفتن نمیرسد
دیگر میان فاجعه جای کلام نیست
اما قبول کن که در این شهر لعنتی
چیزی بجز تو قابل هیچ احترام نیست
منم آپم بیا
اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد بهت قول نمی دم که می خندونمت ولی می تونم باهات گریه کنم اگه یه روز نخواستی به حرفای کسی گوش کنی بهم بگو .... قول می دم که خیلی ساکت باشم اگه یه روز خواستی در بری حتما خبرم کن قول نمی دم که ازت بخوام بمونی اما می تونم باهات بدوم اگه یه روز سراغم رو گرفتی و خبری ازم نشد سری بهم بزن احتمالا بهت احتیاج دارم اما اگه یه روز رفتی و دیگه برنگشتی بهت قول نمی دم که منتظرت می مونم اما ازت می خوام وقتی اومدی یه شاخه گل رو قبرم بزاری.........
تمامی سدها را به بهانه تو خواهم شکست
تمامی راهها را هموار خواهم ساخت
به بهانه تو
دردم را گریه هایم را حبس می کنم در وجودم
به بهانه تو
تو را ،عشقم را، قلبم را دوست دارم
و با تو همه ترانه ها را خواهم سرود
و به امید روزی که لحظه های عاشقانه را
قاصدک خبر بیاورد
و تمامی کوچه های بن بست به پایان برسد
و آسمان پر ستاره خویشتن را به خورشید امیدوار کند
و تمامی شعر ها دوباره خوانده شود
در کنار خودت
آری هزاران بار می گویم
دوستت دارم
حتی بغضم را در آوازی گم می کنم
گریه هایم را تا بی نهایت در چشمانم اسیر
و خلوتم را به سراغ اشکهایم می برم
و گریه می کنم و تو را از خدا می خواهم
دوستت دارم
دوستت دارم
کاش یه روز میشد من و تو با هم می خوندیم
کاش یه روز میشد من و تو با هم می موندیم
کاشکی شب بشه ماه بیاد بیرون
روز به سر بشه تو نگاه تو مثل قلب من در به در بشه عشق من
سرنوشت من با صدای تو با ستاره ها همسفر بشه
تو شب سیاه توی خونه ها عشق من
یه نفر ، تنهای تنها می شینه توی خیالم
وقتی تو باشی کنارم غمی تو دنیا ندارم
اما با نبودن تو باغ زرد و بی بهارم
سلام.خسته نباشید.مطالب زیبایی دارید.تبریک عرض می کنم.
*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* *•. .•*..*•. .•*.*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* *•. .•*..*•.
(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨به من سر بزنید ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*´¨)
نصایح ویکتور هوگو
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی،کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست،تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بیتردید مورد اعتمادت باشد
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دستکم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد